شاعر : آرش براری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مخمس
قـربـانـیـم راهـی قـربـانـگــاه هـسـتـم با عشق خود تاپای جان همراه هستم گـفـتـمکه بـشـنـاسـیـد عـبـدالله هـسـتم عـبـدحـسـیـنــم یــادگــارمـجــتـبـایـم
جـانـم فـدایـت ای عـمـودارم مـیآیـم
رویزبــانهـای هــمـه افـتــادنـامـم شـکـرخـدا هـسـتـم فــدایــی امــامــم
دردفـتـرشـعـرحـسن حُـسن خـتـامم درلشکرت من آخرین رزمنده هستم
جاماندم و دیر آمدم شـرمـنـده هـسـتم
در بین خیمه همچنان یک شیر مانده شیریکه بیتاب است و در زنجیرمانده ازتـیـرهای حـرمـله یک تـیـرمـانده میآورم سـمـت سه شـعـبهگـردنمرا
سـوی هـجـوم نـیـزه میگـیـرم تنم را
گفتم که جای شیرها بین قـفس نیست در گودی گودال جزما هیچکس نیست دربین گرد و خاکها راه نفس نیست مانند قـاسـم کام من راهم عـسـل کن
من را بـرای آخـرین دفـعـه بغـل کن
آشـفـته زینب دست بر سـرمیگذارد روی گـلـویت شمرخـنجـرمیگذارد
پـا روی این جـسـم مطـهـرمیگذارد ایـن جــان نـاقـابـل نـدارد قـابـلـت را
بـایـد بـگـیـرم دسـتهـای قـاتـلـت را